ايلياى ماايلياى ما، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

ايليا جون, اميد مامان و بابا

عاشقانه اى با پسرم

پسرکم,ميوه دلم,  الان تو خوابيدي و مامان داره اينا رو براى تو مينويسه,  درحاليکه ميام بالاى سرت تا چندباره چکت کنم و مثل هميشه حضورمو بالاى سرت احساس ميکنى,  درحاليکه به خطوط چهره و معصوميت وجودت خيره ميشم و چند دقيقه اى محو وجودت و حرکات ظريف سر وصورتت ميشم که عاشقشم,  نميدونم مامانى اين روزا حس عجيبى دارم,  قبل از به دنيا اومدنت يه کوچولو دختر داشتن رو بيشتر دوس داشتم ولى الان اصلا مفهومى به عنوان جنسيت برام بيگانه اس,  اصلا وقتى به اين موضوع فکرميکنم حتى نميفهمم دختر يا پسر داشتن چه فرقى ميتونه داشته باشه , فقط عشق فرزند داشتن رو درک ميکنم,  درحاليکه تو فردا ده ماهت تموم ميشه و پا به يازده ماهگيت ميزارى ...
7 خرداد 1395

خبر خبر خبر خوب بعدى

پسرم اين خبر خوبو گذاشتم واسه آخرش,  اونم اينکه جوجه من بالاخره تو نه ماه و بيست چهار روزگى اولين دندونش نيش زده,  اونم بعد از يه مدت بسيار طولانى,  يعنى حدودا از چهارماهگى تا حالا اذيت بودى ولى بالاخره اين اتفاق افتاد,و کاشفش هم بابا بود,  مامان که از دانشگاه اومد خيلى خيلى خوشحال شد, چون ديگه واقعا از کلافگى تو مدتى بود اعصابم خرد بود,  حالا باوجود نزديک بودن امتحاناى مامان,  مامانى ميخواد واسه خرگوش کوچولو جشن بگيره,  هورا  ...
4 خرداد 1395

يه خبر بد

مامان جونى يه اتفاق بد هم اين مدت افتاد, اون اينکه پاى تو سوخت, جورى که مامانى هم دلش آب شد,  جريان از اين قرار بود که تو اين مدت اونقدر شيطون شدى که همه جا سرک ميکشى و همه چيز رو امتحان ميکنى,  خوب حق هم دارى پسر من داره دنياى اطرافشو کشف ميکنه, ولى هفته قبل که مامان مجبور شد تو رو با خاله به دانشگاه بياره,  چون کلاس داشت و بابايى هم نتونست نگه ات داره, در حد يک ثانيه که مامان تازه رو صندلى نشست تا چايي با بچه ها بخوره تو چايى رو روى ميز ريختى و حتى با عکس العمل سريع مامان چون چاى داغ بود پات سوخت,  و بعدش عذاب وجدان مامان,هرچند که تو پسر صبورى هستى و بعداز آروم شدن اصلا گريه نکردى,  ولى اين خاطره بسيار بد واسه ما م...
4 خرداد 1395

خبر خبر خبر خوب

پسرى من حالا دوتا خبر خوب,  البته دست اول نيس چون الان مدتى ازش گذشته,  اينم خبرش: پسرى من هم چهاردست و پا شده هم براى اولين بار ايستاد,اونم به فاصله يک هفته,پسرم تو هشت ماه و بيست و نه روز چهار دست و پا شد و تو نه ماه و يک هفته ايستاد هرچند به اندازه يک ثانيه,مامان هم تونست از رو فيلمش عکس بگيره,  بعد از اون هم که پسرى همش دنبال مامانه,حتى يه دفعه که مامان تو دستشويي بود براى اينکه از سکوى دستشويي بالا بياى و خودتو بمن برسونى ايستادى و پاتو بالا آوردى,  مامان به قربون تلاشهات بره قلبم  اينم مدرکش:    ...
4 خرداد 1395

عيد باپسرى

سلام مامانى,مدتيه که مامان نتونسته وبلاگتو بروز کنه آخه اين مدت تو بزرگتر شدى و همه حواس مامان پيش توست,تو هم که همه جا دنبال مامانى,  فقط کافيه يه لحظه ازت دور شم تا کلى ناراحتى و گريه کنى, عشق مامان حتى پشت در دستشويي هم مياى,تا آشپزخونه, هرجا که فکرشو کنى , پسرم اين عيد خيلى خوبى بود و ما امسال رو باتو به مسافرت رفتيم که عکسشو ميزارم,  اين مدت هم که بابا همش دوس داره تو رو بيرون ببره,هرچى هم مامان مخالفت ميکنه که اينقدر پسرو ددرى نکن نميشه,تو عشق منى پسرم,  و من روزبروز با تو به بلوغ ميرسم,  روز به روز عاشقتر  ...
4 خرداد 1395
1